شهادتت مبارک
سحر گاه 13 اسفند بود عملیات کربلای پنج شلمچه ,داشت زیر آتیش با بلدوزر توی خط مقدم برا بچه ها سنگر میزد آخه جزء گروه سنگر سازان بی سنگر بود کسایی که برا بقیه سنگر می ساختن ولی خودشون سنگر نداشتند و اکثرشون نوجونای 14 -15 ساله بودند که به دلیل سن کم بسیج اعزامشون نمی کرد برا همین با جهاد سازندگی به جبهه اومده بودند…
در حال خاکریز زدن بود که از بولدوزر اومد پایین برگشت عقب وضو گرفت و دوستاش و بغل کرد و گفت خداحافظ و رفت…
چند لحظه بعد ترکش خمپاره ای به فلبش خورد و اونو آسمونی کرد…
اینا آخرین لحظات داداشیم بود فردا سالگرد شهادتشه لطفا هدیه به اراح طیبه ی امام و شهدا و داداشی من صلوات بفرستید…
سینه ام تنگ است…
میان ما و تو ای گل هزار فرسنگ است…
تو رفته ای و من آیینه دار آه شدم…
تو روسپید ولی من چه روسیاه شدم…
بگو برادر خوبم بگو کجا رفتی؟….
شکست بال من اما تو تا خدا رفتی…
مجال پر زدنم با تو بود اما حیف…
نشد که با تو بیایم به آسمان ها حیف…
مراببخش برادر اگر عقب ماندم